دیده ی جان
دست در دامن آن راحت جان بايد زد خيمه ی عشق، در آفاق جهان بايد زد از عيان پى به نهان گر نتوان برد به چشم، عينك باصره بر ديده ی جان بايد زد مهرش آن دم كه چو خون… نوشته دیده ی جان اولین بار در اشعار اديب...
View Articleدور لاله
چمن خوش است و هوا خرّم و بهارى خوش خوش آن كه هست در آغوش گلعذارى خوش شكوفه جلوه به گلزار و بوستان بخشيد شكوفه زار بود چون كنار يارى خوش كنون كه لاله خوش آمد به باغ و بزم… نوشته دور لاله اولین بار در...
View Articleبامداد بهار
خوش است عشق و جوانى و بامداد بهار سرود و نغمه به لب، شوق وصل در دل زار ز خانه، با دل شيدا برون خراميدن به سير سبزه و گل ره سپردن از پىِ يار نوازشى طرب انگيز يافتن ز… نوشته بامداد بهار اولین بار در...
View Articleپرند سیمین
بهار، جلوه گر آمد به لطف و زيبايى بيا كه موسم عيش است و حظِ بُرنايى شكوفه تا به درختان پرندِ سيمين داد عروس، چهره نما شد به رخت ديبايى بنفشه زار به صد عشوه مى ربايد دل كشيده نقشه… نوشته پرند سیمین...
View Articleسایه ابر
گشاده روى تر از صبح نوبهارانيم نشاط پرور گلگشت و لاله زارانيم به سان سايه ی ابريم، در بهارِ اميد كه باغ مهر و وفا را نويد بارانيم به تشنگان كماليم، فيض بخش صفا مگر به دامنه ی كوه، چشمه سارانيم… نوشته...
View Articleقلم به دستان
ز من بگوى ز جام غرور مستان را كه ذمّ و هجو نشايد قلم به دستان را قلم به دست دهند از براى كسب ادب به هر ديار، نوآموزِ هر دبستان را خدا، قسم به قلم ياد كرد و اهل… نوشته قلم به دستان اولین بار در اشعار...
View Articleگردباد حادثه
بانگ طربناك از اين ديار نيايد بوى رهايى از اين حصار نيايد كم شنوى گفته غير ياوه و ترفند منطق و برهان دگر به كار نيايد چشم به راه از چه مانده ايد در اين دِير مژده ی بهبود از… نوشته گردباد حادثه اولین...
View Articleدرد آشنا
چرا جانا نپرسى حال ما را؟ نپرسى حال جان مبتلا را از اين بى درد مردم، با كه گويم حديث اين دل دردآشنا را سپردم گرچه نالان چون جَرَس راه نديدم نقش پاى همنوا را علاج دردِ درمان ياب، سهل… نوشته درد آشنا...
View Articleدل بيمار
تا كه بستند به رويم، در گلزاران را ياد كردم قفس و حال گرفتاران را گر صفايى به چمن بود، ز ديدار تو بود بى تو اى گل چه كنم، سيرِ چمنزاران را؟ خوش كن از جلوه رويت، دل بيمار… نوشته دل بيمار اولین بار در...
View Articleنگارخانه عيش
دلم ز خيره سرى هاى روزگار شكست نگارخانه عيش مرا حصار شكست فغان ز عشق، كه ديوارِ صوتى دل من ز پر گشايى اين مرغِ جانشكار شكست نمود در دلم از غمزه موشكى پرتاب كز اين سراچه ستونهاى پايدار شكست… نوشته...
View Article
More Pages to Explore .....